نیک‌نگاه
نمایشگاه دستاوردهای دانش‌آموزی دبیرستان نیکان
ورود/ثبت‌نام

داستان‌نویسی

وقت اضافه

عکس
کسری
رسائیان

خلاصه‌ی پروژه

خیابان ها مملو از برف شـده بـود و درختـان زیبـا زیـر سـنگینی بـرف قـد خـم کـرده بودنـد. روي حصـار هـا و نـرده هـاي پـارك لایـه ی کلفــت و سفید رنگ برف نشسته بود. زمستان سخت و سنگینی بود. دلــش نمــی خواســت بــاور کنــد کــه در ایــن فصــل پیــدا کــردن چنــین چیــزی غیــر ممکــن اســت. تقریبا تمــام پــول هــایش را از دســت داده بود. امّا باز امیدوار بود. جیمز رو بـه دکتـر کـرد و بـراي هـزارمین بـار ایـن سـوال را پرسـید : دکتر واقعا نمی شود برایش کاری کرد؟ واقعا همه چیز تمام شده است؟ دکتــر نــا امیدانــه بــه او نگــاه کــرد و گفت:متاســفانه خیلــی دیــر شــده و بیماري به همه جای بدنش سرایت کرده است. تا مچ پا داخل برف فـرو میرفـت امـا ازشـوق بـه دسـت آوردن خواسـته ی او سر از پا نمی شناخت. بــه محــض ورود، خوشــحال و خنــدان گفت : پــدر جــان ســلام. امانت مــرا آوردي؟ پیر مرد نه گذاشت ونه برداشت فقط گفت: پسر جان برو فردا بیا.

دانلود داستان وقت اضافه

امتیاز

{{ getPN(i) }}
59 رای | 275 امتیاز | 4.66 میانگین امتیاز

نظرات

دیدگاه‌ها پس از تایید در این صفحه نمایش داده خواهند شد.
{{comment.text}}